روژين جيگرروژين جيگر، تا این لحظه: 20 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

در انتظار ورود فرشته نازي كه بهشت خدا رو ترک مي كنه و زمینی مي شه.

تولد 5 سالگي

امسال واسه روژين دوتا تولد گرفتيم . چون مهمون زياد بود و جا هم كوچيك مجبور شديم دوبار تولد بگيريم روژين عزير دل مامان و بابايي از خوشحالي نمي دونست بايد چيكار كنه خيلي خوشحال بود و از اينكه فهميده بود كه دوتا تولد قراره واسش بگيريم خوشحالي زيادي مي كرد . وقتي خوشحالي جيگرم رو مي ديدم اشك توي چشمام پر مي شد اخه همه زندگي منه تمام كارهايي كه مي كنم واسه عزيزمه واسه خوشحاليه اونه اميدوارم روزي باشه كه روژين هم  واسه بچه خودش جشن بگيره . از خدا مي خو.ام كه بتون اون روز رو ببينم . فرشته نازنينم تولدت مبارك . ايشالله كه تولد 100 سالگي ترو واست بگيريم . بهمن 1387 ...
18 بهمن 1387

جشن يلدا 87

امروز كه رفتم دنبال روژين تو مهدكودكشون به مناسبت يلدا جشن گرفته بودند اكثربچه ها لباس محلي تنشون بود بعضي ها مال خودشون بود و بعضيها هم لباسهايي كه عكاس آورده بود هنوز تنشون بود بچه ها خيلي خوشگل شده بودند يه حس خوبي به آدم دست مي داد انگار رفته بودي توي يكي از اون روستاهايي كه همشون لباس محلي مي پوشيدند خيلي خوشحال بودند وقتي روژينو ديدم اينقد ناز شده بود نمي دونستم چي كار بايد بكنم خيلي ماه شده بود دوست دارم زود بزرگ شده تمام اون نقشه هايي كه براش كشيدم رو ببينم . ايشالله روزي باشه كه همه پدرها و مادرها خوشبختي بچه هاشونو ببينند . خدايا بخاطر همه زيبائيهايي كه آفريدي و نعمت به اين بزرگي به من و پدر روژين جون عطا كردي ازت ممنونم . يلدا...
1 دی 1387

مسافرت مشهد

طي اين چند سال با دلبندمان مسافرتهاي زيادي به همراه دوستان و اقوام رفتيم اما خرداد امسال براي اولين بار باهم رفتيم مشهد خيلي خوب بود و خوش گذشت روز دوم مسافرتمان دختر عمه روژين به اتفاق همسر و پسرش اومدند پيش ما روژين و پرهام خيلي خوش گذروندند وقتي رفتيم كوه سنگي روژين خورد زمين و روي بينيش زخم شد خيلي ناراحت شده بودم چون زخم بدي روي صورتش افتاد و نگران اين بودم كه نكنه جاش رو صورتش بمونه  ولي روي هم رفته خيلي خوش گذشت اما اومدني چون شبانه راه افتاديم خيلي خيلي ترسيده بودم نزديك بود كه تصادف كنيم اما خداوند بزرگ به خاطر اين نعمتهاي بزرگي كه به ما عطا كرده همه مارو سلامت به مقصد رسوند . خدايا به خاطر اين نعمت بزرگ از درگاهت ممنونم ....
19 خرداد 1387

مسافرت شمال

هفته دوم عيد به همراه خاله و دايي روژين جون رفتيم شمال چند روزي اونجا بوديم اونجا با يه خانواده اي دوست شديم كه بچه هاي كوچيك داشتند روژين و دختر دايي روژين فقط كنار آب داشتند گل بازي مي كردند خيلي بهشون خوش گذشته بود دو روز بعد رفتيم آستانه اشرفيه پيش يكي ديگه از اقوام بچه ها سه تا شدند دوست نداشتند از هم جدا بشند شب باهم رفتيم كنار دريا ماهيگيرها مشغول صيد ماهي بودند روژين و مليكا با تعجب به ماهي ها نگاه مي كردند از اينكه يه عالمه ماهي داخل تور زندوني شده بودن ولي جرات هم نمي كردند به اونا دست بزنن . خلاصه اينكه خيلي خوش گذشت جيگر مامان خيلي خوشحال بود و اصلا دوست نداشت كه برگرده الهي كه قربونش برم . زندگي من و باباشه ديگه .   فرو...
15 فروردين 1387